کد مطلب:125543
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:296
جمال حسن
ای جمال تو متن آیه ی نور
نور چهر رشك آتش طور
با لبان تو شهد نامشهود
با عذار تو ماه نامشهور
شب عید است و باده خواران را
خیز و از ساغری نما مسرور
باده ای ده كه شستشو سازم
اندر آن جامه ی عناد و غرور
باده نی كاورندش از در غم
باده نی كافشرندش از انگور
باده نی موجب غرور و جنون
باده نی دشمن كمال و شعور
باده ای چون مفاد چشمه ی خضر
باده ای چون بیاض طلعت حور
باده آن باده ای كه مستی آن
روشنی آورد به دیده ی كور
[ صفحه 102]
باده آن باده ای كه انسان را
از لباس عناد سازد عور
باده آن باده ای كه بد ز ازل
انبیا را ز جزو و كل منظور
باده ای آن كه با نوای بلند
این ترانه از آن شود منشور
نور پاك مهیمن ذوالمن
شد عیان در مه جمال حسن
نور ثانی و صادر اول
سبط پاك محمد مرسل
اوست مصداق چهر ختم رسل
اوست مرآت ذات عزوجل
نطق او نص صورت قرآن
حرف او متن آیت منزل
عقده ی هر دلی به سعیش باز
مشكل عالمی به دستش حل
او ز هر حاكمی بود احكم
او ز هر عادلی بود اعدل
مهر او موجب نشاط و سرور
قهر او مایه ی ملال و علل
گرچه بی شبه و بی مثال خداست
چون خدا اوست بی شبیه و مثل
همچو جدش كسی ندیده قرین
همچو بابش كسی نجسته بدل
[ صفحه 103]
پای دانش به درك قدرش لنگ
دست فكرت به وصف ذاتش شل
می رسد این نوای شورانگیز
تا به شام ابد ز صبح ازل:
نور پاك مهیمن ذوالمن
شد عیان در مه جمال حسن
ای نخستین سلیل پاك بتول
دومین حجت و وصی رسول
قرةالعین حیدر كرار
قوت قلب و جسم و جان بتول
حب تو مرهم روان سقیم
مهر تو داروی و توان ملول
غرق بحر فضیلت تو خرد
مات درك جلالت تو عقول
یافت دین خدا ز تو رونق
جست كشت ولا ز تو محصول
در تو ملجأ سفید و سیاه
حب تو معنی فروع و اصول
از تو مشكات هر دلی روشن
از تو مرآت هر دلی مصقول
دهد امر تو در مشیمه ی مام
روح را در عروق طفل حلول
گر نبودی تو در جهان، می بود
معنی حلم تا ابد مجهول
[ صفحه 104]
از لباس بقا شود عریان
گر ز امرت كند سپهر عدول
گر بپیچد سر از اطاعت تو
امرت افلاك را كند معزول
رسد از مژده ی ولادت تو
از دل خلق این نكو منقول:
نور پاك مهیمن ذوالمن
شد عیان در مه جمال حسن
ای سپهرت ز بندگان محسوب
و ای خدایت حبیب و تو محبوب
عطسه ی یوسف شمیم درت
روشنی بخش دیده ی یعقوب
پرتو مهر تو ضیاء عیون
داروی حب تو شفای قلوب
جزو و كل بنده اند و تو مولا
انس و جان طالبند و تو مطلوب
حب تو منشأ نشاط و سرور
بغض تو مایه ی ملال و كروب
امر تو جاری از یمین و یسار
حكم تو ساری از شمال و جنوب
گشت با عون تو رها یونس
جست با حب تو شفا ایوب
ای منزه چو جد خود ز نقوص
وی مبرا چو باب خود ز عیوب
[ صفحه 105]
چه شود گر ز لطف «طایی» را
كنی از ماد حین خود محسوب
نكنم جز مناقبت كه نمود
جذبه ی حضرتت مرا مجذوب
كرده ام ذكر خویشتن این بیت
خصم اگر بر سرم ببارد چوب:
نور پاك مهیمن ذوالمن
شد عیان در مه جمال حسن
[ صفحه 106]